بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

باران دختر ناز مامان و بابا

یک آخر هفته عالی (آخرین هفته مرداد 92)

باران خانم در طبیعت زیبای بیشه بوران در کنار آبشار بیشه باران خانم در طبیعت زیبای کپرگه مشغول کوه پیمایی! خسته نباشی کوه نورد کوشولو (کوچولو) باران خانم و ثنا خانم ( در طبیعت زیبای ونایی) باز هم باران و استخر توپ! دخترک نازم آخر هفته خیلی عالی بود دستت درد نکنه که اذیتمون نکردی و بهمون خیلی خوش گذشت دخترک شیرین زبونم عاشقتم     ...
3 شهريور 1392

آرزوهای مادرانه

عزیزم همه آرزویم این است:   نتراود اشک از چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد،   نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز،   و به اندازه هر روز تو عاشق باشی،   عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها میگردد،   و تورا دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد ...
30 مرداد 1392

دخترک قصه گو

سلام گلم ببخش دیر به دیر میام اینجا این روزا سرم حسابی شلوغه ، خانووم خوشگله از شیرین زبونی ها و شیرین کاریهات هر چی بگم کم گفتم    ماشاالله هر روز خوردنی تر از قبل میشی و من و بابایی  عاشق تر جدیدا عاشق کتاب خوندن شدی و خیلی علاقه نشون میدی ولی از همه بیشتر عاشق داستانهای اخر شبی و جدیدا خودت مامانی رو توی قصه گفتن همراهی میکنی : یکی بود یکی نوود      زیر گنبد کبود        هیش کس نوود          یه نی نی بوود اسمش باران نوود یه روز باران با مامانش و باباش رفتن   پارک   ...
30 مرداد 1392

این روزهای باران

دخترکم سلام توی این روزها با دیدن تو و شنیدن صدای قشنگت احساس میکنم زیباترین لحظه های زندگیم رو دارم میبینم و زیباترین صدای زندگیم رو دارم میشنوم چقدر زیباست تلاشت برای کامل حرف زدن ، چقدر زیباست وقتی با دقت به اطرافت توجه میکنی و تلاش میکنی تا مثل خانمها رفتار کنی چقدر زیباست شیرین زبونیهای تو وقتی با عشق جمله میگی : مامانی بشینم ، ِا ددجون آمد ، ِا بابا آمد ، نکن نانا ، نکن مامان جون ، مامانجون نام نام و نام  باران نام نام ، مادری یخ بده ، بای بای بدافظ عمو بعد که ازت میپرسیم کجا ؟ پارک تاب تاب عباسی سرسرده بپَر بپر ، دویی سلام خوبی ؟ ،مادرجون دستنی بده ، تننم بیا ، مامانی چایی بده ، توپ میخوام  ، آقا پول بگیر دس...
13 مرداد 1392

مامان علوس ، بابا باماد ، اِ بانان کو؟

عزیز دلم با چنان دقتی به فیلم عروسی مامان و بابا نگاه میکردی که حتی پلک هم نمیزدی ! بعد از چند دقیقه که مات و مبهوت تلویزیون شده بودی یه نگاه به من و بابا کردی و با ذوق گفتی: مامان علوس  بابا باماد (داماد ) بعد یه نگاه به من کردی گفتی : باران کوو؟ بعد خودت جواب دادی نیییییییس و من و بابایی رو غرق در شادی و خوشحالی کردی و ما خدا رو شکر کردیم که در هفتمین سالگرد ازدواجمون یه دخترک شیرین زبوون و زیبا در کنارمونه و خوشبختیمون رو صدچندان میکنه آره عزیز دلم امروز سالگرد ازدواج من و باباییه  و این شعر تقدیم به همسر خوب و مهربونم و یکی از بهترین باباهای دنیا در ثانیه های بودنت میمانم       در فصل ...
13 مرداد 1392

پای باران اووخ شده!!!!!!!!!

دختر نازم دو روز پیش طبق عادت همیشگی رفتی سر کشوی آشپزخونه و همه وسایل رو ریختی کف آشپزخونه ولی یه اتفاق بد افتاد باران خانوومی پای خوشگلش روی اسنپ اسلایس رفت و ... خیلی بد بود وقتی دخترک صبور من از درد بالا پایین میپرید و خون از پای قشنگش می رفت خدا رو شکر با کمک بقیه پات رو بستیم و بردیمت درمانگاه ، اونجا هم وقتی دکتر زخم رو دید گفت : بریدگی عمیق نیست و فقط پانسمانش کرد و گفت دو سه روز راه نری!!!!!!!!!!!! ترنم گلی هم برات پازل چوبی خرید که بشینی و راه نری دستش درد نکنه خدایا شکرت که به خیر گذشت خدایا همیشه مراقب دخترم باش       ...
3 مرداد 1392