بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

باران دختر ناز مامان و بابا

این روزهای باران

دخترکم سلام توی این روزها با دیدن تو و شنیدن صدای قشنگت احساس میکنم زیباترین لحظه های زندگیم رو دارم میبینم و زیباترین صدای زندگیم رو دارم میشنوم چقدر زیباست تلاشت برای کامل حرف زدن ، چقدر زیباست وقتی با دقت به اطرافت توجه میکنی و تلاش میکنی تا مثل خانمها رفتار کنی چقدر زیباست شیرین زبونیهای تو وقتی با عشق جمله میگی : مامانی بشینم ، ِا ددجون آمد ، ِا بابا آمد ، نکن نانا ، نکن مامان جون ، مامانجون نام نام و نام  باران نام نام ، مادری یخ بده ، بای بای بدافظ عمو بعد که ازت میپرسیم کجا ؟ پارک تاب تاب عباسی سرسرده بپَر بپر ، دویی سلام خوبی ؟ ،مادرجون دستنی بده ، تننم بیا ، مامانی چایی بده ، توپ میخوام  ، آقا پول بگیر دس...
13 مرداد 1392

مامان علوس ، بابا باماد ، اِ بانان کو؟

عزیز دلم با چنان دقتی به فیلم عروسی مامان و بابا نگاه میکردی که حتی پلک هم نمیزدی ! بعد از چند دقیقه که مات و مبهوت تلویزیون شده بودی یه نگاه به من و بابا کردی و با ذوق گفتی: مامان علوس  بابا باماد (داماد ) بعد یه نگاه به من کردی گفتی : باران کوو؟ بعد خودت جواب دادی نیییییییس و من و بابایی رو غرق در شادی و خوشحالی کردی و ما خدا رو شکر کردیم که در هفتمین سالگرد ازدواجمون یه دخترک شیرین زبوون و زیبا در کنارمونه و خوشبختیمون رو صدچندان میکنه آره عزیز دلم امروز سالگرد ازدواج من و باباییه  و این شعر تقدیم به همسر خوب و مهربونم و یکی از بهترین باباهای دنیا در ثانیه های بودنت میمانم       در فصل ...
13 مرداد 1392

پای باران اووخ شده!!!!!!!!!

دختر نازم دو روز پیش طبق عادت همیشگی رفتی سر کشوی آشپزخونه و همه وسایل رو ریختی کف آشپزخونه ولی یه اتفاق بد افتاد باران خانوومی پای خوشگلش روی اسنپ اسلایس رفت و ... خیلی بد بود وقتی دخترک صبور من از درد بالا پایین میپرید و خون از پای قشنگش می رفت خدا رو شکر با کمک بقیه پات رو بستیم و بردیمت درمانگاه ، اونجا هم وقتی دکتر زخم رو دید گفت : بریدگی عمیق نیست و فقط پانسمانش کرد و گفت دو سه روز راه نری!!!!!!!!!!!! ترنم گلی هم برات پازل چوبی خرید که بشینی و راه نری دستش درد نکنه خدایا شکرت که به خیر گذشت خدایا همیشه مراقب دخترم باش       ...
3 مرداد 1392

باران و تپه چغا

عزیزم اینجا که میبینی نه هلنده و نه آلمان ! این تصویر زیبا تپه چغای خودمونه که ما از بچگی بهش میگفتیم چوغا! چند وقت پیش که بروجرد رفته بودیم شما رو بردیم چوغا ، اینم چند تا از عکسهای شما   ...
2 مرداد 1392

باران عاشقتم

سلام عزیزم سلام دخترم      سلام شیرین زبونم           سلام زندگیم           باران روزها مثل برق و باد دارن میگذرن  و تو روز به روز بزرگتر میشی  هر روز شیرینتر و زیباتر مهربونم   وقتی با دستای کوچیکت صورتم رو لمس میکنی و میگی ناسی مامان قند توی دلم آب میشه وقتی بی هوا دستت توی صورتم میخوره و میگی ببشید مامانی ، آرزو میکنم دوباره اون لحظه تکرار بشه ، نگرانم   این لحظه ها تموم بشن و تو دیگه برام شعر الو مامان دودت دارم رو نخونی امروز وقتی سعی کردم کفشهات رو پات کنم و نش...
23 تير 1392

اولین سفر تابستانی 92

سلام گل دخترم چند وقت پیش من و بابایی و شما با دد جون (پدر جون) و مادری و نانا (خاله) و پوآ (پویا ) رفتیم مسافرت ، خدا رو شکر هوا عالی بود و حسابی خوش گذشت حسابی شیرین زبونی میکردی و دل همه رو برده بودی طوری که وقتی خواب بودی همه افسردگی میگرفتن تا بیدار بشی و دوباره شروع کنی به جنب و جوش و شیطونی! به قول خودت خیلی قاقلا ( ناقلا ) شده بودی عاشق دریا و آب بازی و شن بازی و ... طوریکه شبها به زور میخواستیم از آب بیاریمت بیرون همه رو هم مجبور میکردی تا ببرنت توی آب و باهات بازی کنن حتی عمو زنجیرباف! توی ساحل هم باید برات شکل میکشیدیم تا شما ذوق کنی بگی چی بودن: دایده (دایره) ، مببع (مربع ) ، گلب (قلب ) ، لوسی (لوزی) ، داداره (...
21 تير 1392

مبالک (مبارک)

عزیز دل مامانی دیشب تولد عمه بود حسابی بهشون زحمت دادیم چند تا از عکسهای شما رو میخوام بذارم که ببینی چطوری به کیک داری ناخونک میزنی! قربون دختر با انرژی خودم موقعی که کیک رو روی میز گذاشتن شروع کردی به دست زدن و گفتی : عممممه مبالک من و بابایی حسابی ذوق کردیم که بدون اینکه ما بهت یاد بدیم خودت چه جوری به ذهنت میرسه که تبریک بگی آخر شب هم موقع خداحافظی رفتی جلوی عمه و گفتی : بای بای ببادز ( خدافظ) عاشقتم شیرین زبونم   ...
21 تير 1392

واکسن 18 ماهگی

گل دخمری بعد از برگشتن از سفر با کمی تاخیر رفتیم برای واکسن زدن باران قبل از واکسن زدن آخی عزیز دلم شاد و خوشحال تز دیدن نی نی ها و لی کمی که گذشت غمگین و ناراحت عزیزم خیلی گریه کردی و تا 1 روز پای چپت رو تکون نمیدادی و میگفتی : مامانی پات درد! خیلی بد بود بخصوص تب کردنت خدا رو شکر فعلا از دست واکسنها راحت شدیم! ...
21 تير 1392
1