بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

باران دختر ناز مامان و بابا

اولین سفر تابستانی 92

1392/4/21 15:55
نویسنده : رویا
647 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل دخترم

چند وقت پیش من و بابایی و شما با دد جون (پدر جون) و مادری و نانا (خاله) و پوآ (پویا ) رفتیم مسافرت ، خدا رو شکر هوا عالی بود و حسابی خوش گذشت

حسابی شیرین زبونی میکردی و دل همه رو برده بودی طوری که وقتی خواب بودی همه افسردگی میگرفتن تا بیدار بشی و دوباره شروع کنی به جنب و جوش و شیطونی! به قول خودت خیلی قاقلا ( ناقلا ) شده بودی

عاشق دریا و آب بازی و شن بازی و ...

طوریکه شبها به زور میخواستیم از آب بیاریمت بیرون

همه رو هم مجبور میکردی تا ببرنت توی آب و باهات بازی کنن حتی عمو زنجیرباف!

توی ساحل هم باید برات شکل میکشیدیم تا شما ذوق کنی بگی چی بودن:

دایده (دایره) ، مببع (مربع ) ، گلب (قلب ) ، لوسی (لوزی) ، داداره (ستاره) ،ماه ، خورشی (خورشید) ، موس (موز) ،...

توی ساحل از این طرف به اونطرف میدوییدی و میگفتی : باباش آب بازی ، دد جون بیا دیا ، نانا دست دست ، مادری عمو زنجیرباف ، پوآ داخ داخ و ...

راستش رو بخوای شمال خیلی عالی بود و هرچی از شیرین کاریهای شما بنویسم کم نوشتم فقط بگم اونقدر خسته میشدی که وقتی برمیگشتیم ویلا از حال میرفتی!

صبح ها هم زودتر از همه بیدار میشدی و شروع میکردی به شیرین زبونی

مامانی مامانی لویا لویا

دریا آبی   خورشید زرد

اگه من جوابت رو نمیدادم میرفتی بقیه رو بیدار میکردی

باباش بابایی ابوذر ابوذر

ددجون مح موود

دویی پوآ و ...

خاطرات زیاده و من تنبل توی تایپ کردن

گل دخمری چند تا از عکسهای سفر رو برات میذارم بووس دوستت دارم

 باران در حیاط ویلا مشغول اب بازی

باران در کنار دریا (دختر گلم اینجا برای اولین بار در این سفر اومدی کنار دریا و اولش اصلا حاضر نبودی پاهات ماسه ای بشه و میگفتی : ایی پا ولی کمی که گذشت دیگه حاضر نبودی بریم خونه)

باران در جنگل الیمالات کنار دریاچه

باران در کنار آبشار آبپری

باران در پارک جنگلی رویان

دخترکم عاشق بلاله و از خام تا پخته اش رو میخوره!

باران در ساحل نور

عشق من باران

 باران در جنگل کشپل ( عزیز دلم که اینقدر عاشق پارک هستی هر وقت میرفتیم جنگل میگفتی : پارک ، بپر بپر ، سرسرده ، تاب تاب عباسی و .. تا اینکه بالاخره توی جنگل همه اینها رو پیدا کردیم و شما ذوق زده شده بودی)

به قول باران خانووم : هو هو چی چی

 

باران منتظر بقیه تا بریم دیا(دریا)

گفتم عاشق بلالی!

اینجا هم شب آخر کنار دریاست که باران تازه از خواب بیدار شده و منتظر که چشم بقیه رو دور ببینه و بره توی آب

حسابی یخ کرده

اینجا هم  باران در رستوران مارال ستاره در راه برگشت به خونه داره لبهاش رو مثل ماهی میکنه!

قربون دختر قشنگم برم ، عزیز دلم سفر خیلی عالی بود و خیلی خوش گذشت

ان شاالله سفرهای بعدی

دوستت دارم زندگیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

اتنا مامان نگین
21 تیر 92 15:03
خدا رو شکر که خوش گذشت باران جون تو تمومه عکساش خوردنی وناز شده.


ممنون آتنا جوون
بوسسسسسسسسسسسسس
مامان سويل و اراز
31 تیر 92 2:21
به به چه عكساي قشنگي چه دختر خوشگلي من با اجازه لينكتون كردم


ممنون گلم ولی من نتونستم وبلاگت رو باز کنم
آدرس درسته؟