بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

باران دختر ناز مامان و بابا

یکسال گذشت

گناه آسماني كه تو را به آغوش كشيد و برد  را هر گز نخواهم بخشيد تو يادت را برايمان گذاشتي و بودنت را افسانه ساختي مامان جونم عزیزم ، یکسال گذشت از روزی که به آسمونها پرکشیدی چقدر سخت بود دیدن جای خالی تو ، توی خونه بچگی ها چقدر سخت بود دلداری دادن به مامانم چقدر سخت بود نبودن تو چقدر سخته نبودنت .............................. عزیزم دلم تنگه محبت هاته ، دلم تنگه صدای قشنگته ، دلم تنگه دیدن روی ماهته از همه دوستایی که این پست رو میخونن میخوام یه صلوات برای شادی روح مادربزرگ عزیزم بفرستن ...
17 شهريور 1392

آخرین تعطیلات بابایی

سلام خانووم خوشگل خودم عزیز دل مامانی اول بگم خیلی دوستت دارم و خیلی عاشقتم بعد از روزهای گذشته تعریف کنم عاشقتم                                                      عزیزم توی آخرین تعطیلات بابایی قبل از شروع دانشگاه و کار تمام وقت یه سر رفتم تهران و از اونجا هم رفتیم فشم خدا رو شکر خیلی خوش گذشت چند تا از عکسهای این سفر رو برات میذارم گل دخترم که همه رو  با شیرین زبو...
16 شهريور 1392

یک آخر هفته عالی (آخرین هفته مرداد 92)

باران خانم در طبیعت زیبای بیشه بوران در کنار آبشار بیشه باران خانم در طبیعت زیبای کپرگه مشغول کوه پیمایی! خسته نباشی کوه نورد کوشولو (کوچولو) باران خانم و ثنا خانم ( در طبیعت زیبای ونایی) باز هم باران و استخر توپ! دخترک نازم آخر هفته خیلی عالی بود دستت درد نکنه که اذیتمون نکردی و بهمون خیلی خوش گذشت دخترک شیرین زبونم عاشقتم     ...
3 شهريور 1392

آرزوهای مادرانه

عزیزم همه آرزویم این است:   نتراود اشک از چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد،   نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز،   و به اندازه هر روز تو عاشق باشی،   عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها میگردد،   و تورا دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد ...
30 مرداد 1392

دخترک قصه گو

سلام گلم ببخش دیر به دیر میام اینجا این روزا سرم حسابی شلوغه ، خانووم خوشگله از شیرین زبونی ها و شیرین کاریهات هر چی بگم کم گفتم    ماشاالله هر روز خوردنی تر از قبل میشی و من و بابایی  عاشق تر جدیدا عاشق کتاب خوندن شدی و خیلی علاقه نشون میدی ولی از همه بیشتر عاشق داستانهای اخر شبی و جدیدا خودت مامانی رو توی قصه گفتن همراهی میکنی : یکی بود یکی نوود      زیر گنبد کبود        هیش کس نوود          یه نی نی بوود اسمش باران نوود یه روز باران با مامانش و باباش رفتن   پارک   ...
30 مرداد 1392

این روزهای باران

دخترکم سلام توی این روزها با دیدن تو و شنیدن صدای قشنگت احساس میکنم زیباترین لحظه های زندگیم رو دارم میبینم و زیباترین صدای زندگیم رو دارم میشنوم چقدر زیباست تلاشت برای کامل حرف زدن ، چقدر زیباست وقتی با دقت به اطرافت توجه میکنی و تلاش میکنی تا مثل خانمها رفتار کنی چقدر زیباست شیرین زبونیهای تو وقتی با عشق جمله میگی : مامانی بشینم ، ِا ددجون آمد ، ِا بابا آمد ، نکن نانا ، نکن مامان جون ، مامانجون نام نام و نام  باران نام نام ، مادری یخ بده ، بای بای بدافظ عمو بعد که ازت میپرسیم کجا ؟ پارک تاب تاب عباسی سرسرده بپَر بپر ، دویی سلام خوبی ؟ ،مادرجون دستنی بده ، تننم بیا ، مامانی چایی بده ، توپ میخوام  ، آقا پول بگیر دس...
13 مرداد 1392